آریــا جـونآریــا جـون، تا این لحظه: 13 سال و 28 روز سن داره
پوریــا جونپوریــا جون، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

روزهای پسرانه

سخنوری های پسرک - 1

  موقعیت: کتاب جدیدی دستمه که تا حالا آریا اونو ندیده. منم دارم جلدشو (اول و انتهای کتاب) نگاه می‌کنم و اونا رو می­‌خونم. پسرک هی میاد جلد روی کتابو در حالی کتاب تو دستمه نگاه می­کنه، باز سرشو خم می­‌کنه،‌ جلد پشت کتابو نگاه می‌­کنه و خودش متوجه می‌شه که تا حالا اونو ندیده. با یه حالتی از خواهش و انتظار می‌گه: مامان دَرشو باز کن توشو بدینیم (ببینیم)؛ برام بخونش!!     موقعیت:‌ کنارم دراز کشیده، داریم با هم برنامه‌­ی رادیو هفت رو نگاه می­‌کنیم. یه آقایی داره یه ترانه‌­ای می­‌خونه که شاد نیست. برگشته با یه روا‌ن&zw...
30 آبان 1392

خداحافظی با پوشک - مرحله ی نهایی

  تو این هفته، پسرک حسابی همت به خرج داد و باهام همکاری کرد... تموم کارهایی رو که تو این 3-4 هفته‌­ی اخیر انجام داده بودم، این هفته هم انجام دادم با این تفاوت که دیگه بهش نگفتم هر وقت جیش داری بهم بگو. (چون اصلا نمی‌­گفت و خودم تو فواصل زمانی معین و با توجه به حجم مایعاتی که خورده بود،‌ می‌­بردمش حموم) گفتم هر وقت جیش داشتی بگو: " مااامااان؛‌ مااامااان؛ جیش دارم " دوز هیجان ادای این جمله رو این قدر بالا بردم که نیم ساعت بعد در اوج ناباوری دیدم با همون لحن و همون هیجان این جمله رو بهم گفت. و الان چند روزیه که پسرک با همین جمله هر بار صورت‌­م رو لبخندی می‌­...
17 آبان 1392

خداحافظی با پوشک – مرحله ی صفر

  بعد از چندین بار آبیاری خونه تو روزهای اولیه شروع پروژه، اوایل هفته‌­ی گذشته آریاجون به پیشرفت­‌های خوبی رسیده بود تا این­که اواسط هفته‌­ی قبل به شدت سرما خورد و مریض شد... شدت بیماری‌­ش این قدر زیاد بود که یه روز تو بیست دقیقه، سه بار خودش رو خیس کرد . این صحنه­‌ها این­‌قدر واسه خودش عجیب بود که هر بار با ناراحتی می‌گفت: " مامان؛‌ جیش‌­م ریخت ". به همین دلیل،‌ واسه این­‌که بیشتر از این متأثر نشه، مجبور شدم تو دو روز بیشتر اوقات پوشک‌­ش کنم و ساعات کمتری بدون پوشک باشه... روزهای بدی بودن، روزهای بیماری پسرک بیش...
10 آبان 1392

خداحافظی با پوشک - مرحله ی منفی 1

  امروز، یه هفته به اضافه یک روزه که در تکاپو هستم پسرک رو از پوشک جدا کنم. همه چیز خوب پیش می‌­رفت تا این‌­که دیروز در چندین مرحله شاهد آبیاری خونه بودم گویا تا شنیدن جمله‌­ی جادویی " مامان؛‌ جیش دارم " فرسنگ­‌ها فاصله دارم   ...
1 آبان 1392
1